قاب عکس
عاقد گفت :وکیلم؟………پدر نبود…..
ای کاش درجهان راه ورسم سفر نبود…
گفتند رفته است گل بچیند …دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود !!!
هجده بهار منتظرش بودوبرنگشت……
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری …عطری … چفیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود …..
عکس پدر مقابل آینه شمعدان آن روز…
دور سفره به جزچشم های تر نبود
عاقد دوباره گفت :وکیلم؟….دلش شکست
یعنی به قاب عکس امید دگر نبود ؟؟؟
او گفت با اجازه ی بابا… بله…بله…..
مردی که غیر خاطره ای مختصر،نبود…….
آخرین نظرات